به دخترم دروغ نگویید
نگویید از سفر باز خواهم گشت
نگویید زیباترین هدیه را برایش به ارمغان خواهم آورد
به دخترم واقعیت را بگویید،
بگویید بخاطر آزادی تو
هزاران خمپاره دشمن
سین? پدرت را نشانه رفته اند
بگویید خون پدرت بر تمام مرزهای غرب و جنوب کشورش
پریشان شده است ، بگویید موشکهای دشمن
بجای جغرافیای جهان،
تاریخ جهانخواران را بیاموزد
انگشتان پدرت را در سومار
دستهای پدرت را در میمک
پاهای پدرت را در موسیان
ریش? پدرت را در شلمچه
حنجر? پدرت را در ارتفاعات الله اکبر
خون پدرت را در رودخان? بهمنشیر
و قلب پدرت را در خونین شهر
پرپر کرده اند
اما ایمان پدرت در تمامی جبهه ها می جنگد
به دخترم واقعیت را بگویید
بگذارید قلب کوچک دخترم ترک بردارد و
نفرت همیشه ای از استعمار در آن بدواند
بگذارید دخترم بداند که چرا عکس پدرش را بزرگ کرده اند
چرا مادر دیگر نخواهد خندید
چرا گونه ها ی مادر بزرگش همیشه خیس است
چرا عموهایش،محبتی بیش از پیش به او دارند
و چرا پدرش به خانه برنمی گردد
بگذارید دخترم بجای عروسک بازی
نارنجک را بیاموزد
بجای ترانه،»فریاد» را بیاموزد
و بجای جغرافیای جهان،
تاریخ جهانخواران را بیاموزد
به دخترم دروغ نگویید
نمی خواهم آزادی دخترم، قربانی نیرنگ جهانخواران باشد
به دخترم واقعیت را بگویید
می خواهم دخترم دشمن را بشناسد
امپریالیسم را بشناسد
استعمار را بشناسد
به دخترم بگویید من شهید شدم
بگویید:
دخترم بداند که چرا عکس پدرش را بزرگ کرده اند
چرا مادر دیگر نخواهد خندید
شهیدان زنده اند الله اکبر
بخون غلطیده اند الله اکبر
بگذارید دخترم تنها به دریای
خون شهیدان هویزه بیندیشد
سلام مرا به دخترم برسانید
و این اشعار را که نوشتم
برایش نگهدارید که بزرگتر شد
خودش بخواند
به دخترم دروغ نگویید
سروده شهیدحجه الاسلام محمد شیخ شعاعی
حجه الاسلام محمد شیخ شعاعی از روحانیون رزمی تبلیغی بود که در چندین عملیات مختلف از جمله والفجر1، والفجر3 ،جفیر وکربلای 4 شرکت فعال داشت و در آخرین عملیاتی که حضور داشت ( کربلای4) پس از ساعتها مبارزه مداوم، بدن مبارکش امواج گلوله های دشمن دژخیم قرار گرفت و به فیض عظمای شهادت که خواست? قلبی او بود نائل آمد و جناز? مطهرش در جزیز? ام الرصاص مفقود گردید .
دستمال را آرام کشیدم به سنگ. آوردم جلو روبهروی صورتم نگه داشتم و نفس عمیقی کشیدم. بوی گلابی، همه وجودم را معطر کرد.
دوباره خم شدم روی سنگ قبر. باور کردنی نبود، سنگ قبر باز هم نمناک بود. دیروز که شنیدم، باور نکردم، حالا هم که میبینم و میبویم، باور نمیکنم. البته برای ما. بیشترمان عادت داریم به ترس و وحشت از قبر و مرده، اما یادمان میرود که اینجا بعضیشان مرده نیستند. اینها زندهاند و «عند ربهم یرزقون» حالا ما نمیفهمیم بحثش جداست.
گاهی کسی پیدا میشود مثل سیداحمد که نشانههای زنده بودن و زندگیاش برایمان نمایان میشود.
بعضی میگویند: درحال نظافت حمامها و سرویسهای بهداشتی توی جبهه بوده و بمباران شده و همانجا شهید شده. وقتی درمیآورندش بوی گلاب میداده. حالا هم از قبرش بوی گلاب میآید.
عدهای دیگر میگویند همیشه زیارت عاشورا میخوانده و این معجزه امام حسین(ع) است.
بعضی دیگر هم از غسل جمعههای مداومش میگویند و طهارتش در دنیا را دلیل این کرامت میدانند.
حالا آدم اگر اهل گیر باشد، میخواهد بیفتد دنبالش که چرا و چگونه چنین شده. اما اگر دل بدهی به ماجرا، میروی و مینشینی کنار قبرش؛ مثل ما دستمال را آرام میکشی روی سنگ قبر و میآوری جلوی صورتت نگه میداری و نفس عمیقی میکشی، سینهات را پر از عطر گلاب میکند. آن وقت که قلبت تندتر زد، احساس میکنی یک چیزی هست فراتر از زنده بودن و زندگی که دیده نمیشود؛ چشیدهنمیشود؛ ولی هست. چون قلب آدم را به تپش میاندازد، مثل عشق.
سیداحمد(1) هرکه بوده و هر چه بوده آنقدر خوب بوده که خدا گوشه چشمی کرده باشد به او و قبرش.(2) قبر با اینکه چندین بار سنگش عوض شده، ولی همچنان گلاب معطر تراوش میکند.
خدا، خداییاش را به رخ ما میکشد. حتما چون سیداحمد بندهای بوده که خوب بندگیاش را کرده.
راستی، میدانستید که سیداحمد 22 سال بیشتر ندارد؟
پینوشتها:
1. سیداحمد پلارک، فرزند سیدعباس متولد 1344 تهران و اصالتا تبریزی است. در سال 66 عملیات کربلای 8 در شلمچه به شهادت رسید.
2. نشانی شهید سیداحمد پلارک، فرمانده آرپیجیزنهای گردان عمار لشکر 27 محمد رسولالله(ص): تهران، بهشتزهرا، قطعه 26، ردیف 32، مزار