در شرح حال محمود غزنوى که چند روزى بر تخت حکومت تکیه داشت نوشته اند : روزى عبورش به لب دریا افتاد ، دید جوانى در کمال حزن و اندوه آنجا نشسته و دام خود را براى ماهیگیرى به دریا انداخته .سلطان ، از علّت حزن و اندوه او پرسید . جوان گفت : پادشاها ! چرا غمگین و محزون نباشم ، من و برادرانم هفت یتیم فقیر هستیم و داراى مادرى پیر و سال خورده ، من که پس از پدر عهده دارمخارج این عائله سنگین شده ام ، براى تأمین مخارج ، هر روز لب دریا مى آیم ، گاهى یک ماهى و زمانى دو ماهى صید مى کنم و با زحمت و دشوارى مخارج سنگین این خانواده یتیم را به دوش مى کشم . شاه گفت : علاقه دارى امروز در صید ماهى با هم شرکت کنیم ؟ جوان گفت :آرى . شاه گفت : دام صیادى را به نام شریکت از آب بیرون آور . جوان اندکى صبر کرد و سپس بندهاى دام را گرفت تا آن را از آب بیرون آورد ولى نتوانست ، شاه و یارانش براى بیرون کشیدن دام به او کمک دادند ، چون آن را از آب بیرون کشیدند ، ماهى فراوانى در آن بود .سلطان ، پس از بازگشتن به دربار ، دنبال شریکش فرستاد ، وقتى او را به حضور محمود غزنوى آوردند وى را کنار دست خود بر مسند نشاند و از او تفقد و دلجویى کرد . هرکس مى گفت : شاها این گداست و جاى او مسند شاهى نیست ; پاسخ مى داد : هرچه هست شریک ماست و باید او هم از هر چه ما در اختیار داریم بهره مند شود .آرى ، جایى که نظر شاه مجازى ، انسان را اینگونه رشد و ترقى دهد و نابسامانى اش را به سامان برساند ، نظر شاه حقیقى که اوصاف کمالش بى نهایت و خزائن لطفش بى پایان است ، با انسانى نیازمند و فقیر ، و تهى دستى محتاج که براى تأمین کمبودهاى مادى و معنوى اش رو به حضرتش آورده چه مى کند ؟!نظر رحمت حق نظرى است که پرتو آن نوح و مؤمنان را از آن طوفان عظیم رهانید ، و چوب خشکى را در دست موسى براى از میان بردن سطوت فرعون تبدیل به اژدها کرد ، و بنى اسرائیل را از میان امواج آب خروشان رود نیل به ساحل نجات رسانید ، و ایّوب را از دریاى بلا و مصیبت نجات داد و یوسف را از قعر چاه تاریک به تخت عزیزى مصر نشانید و . . .
برگرفته از کتاب داستانهای عبرت آموز استاد حسین انصاریان