حضرت امام رضاعلیه السلام از پدران گرامی خود نقل فرموده است: برخی از امیرمؤمنان علیعلیه السلام تقاضا کردند پیامبرصلی الله علیه وآله و سلم را چنان توصیف بفرما که گویی او را مشاهده میکنیم زیرا ما مشتاق او (و آگاهی از شمایل او) ییم؛ و آن بزرگوار فرمود: پیامبر خداصلی الله علیه وآله چهرهای سپید آمیخته به سرخی داشت، چشمانش کاملاً سیاه، و مویش صاف و بدون چین و شکن بود، محاسنی انبوه داشت و گیسویش تا بنا گوش میرسید، خط میان سینه او باریک و ظریف بود، گردنش گویی تنگی از نقره است و ترقوههایش چون طلا میدرخشید؛ خطّ باریکی از مو از سینه تا ناف او امتداد داشت و بر شکم و سینه او غیر از آن موئی نبود، دست و پایش ضخیم و مردانه و استخوان قوزک پایش درشت بود، چون راه میرفت محکم و استوار راه میرفت و در این حال متمایل به جلو حرکت میکرد چنانکه گویی در سرا شیب قدم بر میدارد، چون به کسی رو میکرد با تمام بدن به او رو میآورد، نه خیلی کوتاه قد بود و نه خیلی دراز بالا، صورتش تا اندازهای گرد و مدّور بود، وقتی در میان مردم قرار میگرفت از همه چشمگیرتر و جالبتر بود، عرق بر چهرهاش چون دانه مروارید بود، و بویش از مشک خوشبوتر بود، نه ناتوان بود و نه خوارمایه، از همه مردم محترمتر زندگی میکرد و از همه نرمخوتر بود و سخاوتمندتر، هر کس با سابقه آشنایی با او معاشرت میکرد او را دوست میداشت و هر کس بیسابقه او را میدید از او هیبت میبرد؛ عزت و بزرگواری او آشکار بود، و توصیفگر او میگوید: نه پیش از او و نه بعد از او کسی را همانند او ندیدهام؛ درود و سلام خدا بر او و خاندان او
حضرت امام صادقعلیه السلام فرمودهاند: رسول خداصلی الله علیه وآله در شب تاریک همانند پاره ماه نورانی بود1
منبع: سیمای آفتاب
فصل سرما بود ، بوته های نرگس باغچه کوچک حیات خانه مان داشت ثمر می داد آن سو تر هم دیر گاهی بود که زیتونهای سبز از پیکر خسته و دردناک درخت زمان رها شده و به زمین می افتادند . آن روزها هم آغاز جوانه زدن برگهایی نو و روئیدن زیتونهای نورس بر شاخه های زخمی درختان بود ! " والتین و الزیتون و طور سینین و هذا بلد الامین ..." در وسعت دشت یقین کسی فریاد می زد : " منم مهدی ! فرزند روح الله . سالهاست تشرف یافته ام به اسلام ، سالهاست شرافتم شیعه علی (ع) بودن است و سالهاست منتظرم ، منتظر مهدی (عج) ..... قلبش از هجوم تاریک بی حسی ، راه نجات می یافت و از چنگال لاشخورهای بشریت و کرکسهای انسان ستیز هوای پریدن داشت . وقتی نفس نفس می زد ، بند بند وجودش شهادتین می گفت . گویی سالها آماده این لحظات بود ... " اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و اشهد ان علیا ولی الله "کتابخانه دانشگاه پرینستون را به یاد آورد ، قرآن را وقتی برای اولین بار دیده و خوانده بود . . سفارت ایران و آن روز یک شنبه ، وقتی گفته بود : " خداوند هر در بسته ای را می گشاید ! " وقتی سند تشرف به مذهب شیعه دریافت کرده بود ! به دیوانگی متهمش کردند و او را به بیمارستان روانی ها بردند تا پزشکان صهیونیست از او مراقبت کنند !! او فرار کرده و آمده بود ایران . به منزل امام (ره) رفته بود و بوسه عشق آقا ، مثل داغ عاشقی ، روی پیشانی بلندش نقش بسته بود . وقتی در شورای مدیریت فیات او را کنار گذاشتند و پسر عمویش امبرتو را سرپرست امور کردند و زمانی هم که پسر عمو مرد خواهر زاده صهیونیستش جان الکان را سرپرست اموال کردند ! آن لحظه های آخر ، به یاد می آورد که همین چند روز پیش تصمیم گرفته بود بیاید ایران و علوم دینی بیاموزد . از ارث که محرومش کرده بودند ! تهمت افسردگی و اعتیاد و قاچاق و دیوانگی هم به او زده بودند ! چه بهتر که زوددتر می آمد و در راه عقیده و ایمان تلاش می کرد . هیچ کس نمی داند آن خوک های کثیف با او چه کردند و چگونه جان مقدسش را از تن رها و رهسپار قرب الهی کردند . . و چه غم انگیز که بیست و شش سال ، در اوج محکومیت و تهمت به خاطر عقیده ای راستین زندگی کند و در آخر هم عین مسلمانی ، در قبرستان کافران مسیحی دفن شود ...!!چه خیال خامی ؟! چه احمقانه می اندیشند ! کسی چه می داند ، شاید اکنون در بهشت برزخی ات طلبگی می کنی ! آماده می شوی برای رجعتی سبز ؛ آماده می شوی که باز گردی و بار دیگر شاید آین بار در رکاب مولابت مهدی فاطمه (س) ، شهید گردی .
مهدی عزیز ! شهادتت مبارک .
اللهم : عرفنی نفسک فانک لم تعرفنی نفسک لم اعرف نبیک
اللهم : عرفنی رسولک فانک ان لم تعرفنی رسولک لم اعرف حجتک
اللهم : عرفنی حجتک فانک ان لم تعرفنی حجتک ظللت عن دینی